1- وحی؛ الهامی است مثل تجربهای که شاعران و عارفان دارند، منتها در درجهای بالاتر.
2 - پیامبر« صلی الله علیه و آ له» نقش محوری در تولید قرآن داشت.
3- نفس هر فردی الهی است ولی پیامبر« صلی الله علیه و آ له» آن را بالفعل کرده است و نفس او با خدا یکی شده است .
4- آنچه پیامبر« صلی الله علیه و آ له» از خدا دریافت میکند مضمون وحی است ... و او آن الهام را به زبانی که خود میداند منتقل میکند ... و شخصیت او در وحی نقش دارد.
5- آنچه قرآن در بارة وقایع تاریخیِ سایر ادیان و سایر موضوعات علمی زمینی میگوید، لزوماً نمیتواند درست باشد.
6- دانش پیامبر« صلی الله علیه و آ له» از دانش مردم همعصرش در بارة زمین، کیهان و ژنتیک بیشتر نبوده، این دانشی را که ما امروز در اختیار داریم نداشته است، چون او پیامبر« صلی الله علیه و آ له» بوده و نه دانشمند یا مورخ.
آقای سروش در رابطه با تئوری خود استناد میکنند به سخن مولوی که گفتة قرآن آئینه ذهن پیامبر« صلی الله علیه و آ له» است. در حالی که اگر مولوی میگوید قرآن آیینه ذهن پیامبر« صلی الله علیه و آ له» است، اول روشن کرده ذهن آن حضرت صرفاً پذیرندة حکم خدا است و تحت تأثیر هیچچیز دیگری نیست، نه اینکه ذهن پیامبر« صلی الله علیه و آ له» سازندة بعضی از قسمتهای قرآن است. و حرفی را که به فرزند مولوی نسبت میدهند که گفته است پیامبر« صلی الله علیه و آ له» چون زنان را دوست میداشته به پیروانش اجازة اختیار چهار زن را داده است ، بر فرض هم که صحیح باشد، دلیل بیمدعا است و سخنانی بر خلاف آن بسیار است
7 - مصاحبهکننده میپرسد؛ آیا سنت شیعی اجازه میدهد که شما اندیشههایتان را در بارة بشریبودنِ قرآن مدون کرده و توسعه دهید؟
دکتر سروش سخن او را رد نمیکند. میگوید: روحانیون ایران هراس دارند که مبادا با گشودن باب بحث در بارة مسائلی از قبیل ماهیت نبوت، همهچیزشان از دست برود.
ما از آقای سروش سؤال میکنیم؛ آیا با پذیرش این نکته که الفاظ قرآن از پیامبر« صلی الله علیه و آ له» است و همراه است با خطایی که پیامبر« صلی الله علیه و آ له» تحت تأثیر دانش مردم زمانش داشته، همهچیز اسلام از دست میرود یا همهچیز روحانیون؟
آقای سروش میگویند: «تلقی بشری از قرآن تفاوتنهادن میان جنبههای ذاتی و عرضی قرآن را میسر میکند، بعضی از جنبههای دین به طور تاریخی و فرهنگی شکل گرفتهاند و امروز دیگر موضوعیت ندارند مثل مجازاتهای بدنی. وظیفة مسلمانان امروز این است که پیام گوهری قرآن را به گذشت زمان ترجمه کنند، مثل ترجمة ضربالمثل از زبانی به زبان دیگر.»
سپس ادامه میدهند؛ «درک تاریخی و بشری از قرآن به ما اجازة این کار را میدهد. اگر بر این باور اصرار کنند که قرآن کلام غیر مخلوق و جاودانی خدا است که باید لفظ به لفظ به آن عمل شود، دچار مخمصهای لاینحل میشوید.»
ما در جواب ایشان میگوییم؛ اولاً: معنی مخلوقبودن الفاظِ قرآن همچنان که علامهطباطبایی«رحمةاللهعلیه» نیز معتقد به مخلوقبودن الفاظ قرآن است، به معنی ساختهشدن الفاظ قرآن توسط پیامبر« صلی الله علیه و آ له» نیست، بلکه به معنی ظهور آن حقیقت همراه با الفاظ مخصوص به خودش، در زمان خاص توسط خداوند است. ثانیاً: خود قرآن روشن میکند که در هر عصری چگونه مجتهدانِ دین آیات الهی را بر اساس زمان خود تبیین میکنند و لذا قرآن میگوید زکات بدهید ولی منابعی که زکات به آنها تعلق میگیرد را به زمانه وامیگذارد، چون منابع تولید در طول زمان تغییر میکنند. و یا میگوید شرک به خدا نورزید، تا هم پرستیدن اصنام دوران جاهلیت کهن را نفی کند و هم پرستیدن بتهای جدید را. عالمان دین با فهم توحید، هرگونه کاری را که حجابِ توحید شود نفی مینمایند، بدون اینکه طرح بشریبودن الفاظ قرآن را به میان آورد
8- دکتر سروش در تبیین سخن خود در نامه به آیتالله سبحانی در وصف رسول خدا« صلی الله علیه و آ له» میگوید: اولیاء خدا چنان در خدا فانیاند که کلام آنها عین کلام خدا و امر و نهیشان عین امر و نهی الهی است.
حال سؤال ما این است؛ آیا این تبیین از مقام پیامبر« صلی الله علیه و آ له» با آن سخن آقای سروش که اصرار دارد پیامبر« صلی الله علیه و آ له» بر اساس تاریخ زمانة خود الفاظ قرآن را ساخته و بعضاً با خطا همراه است، چگونه همسازی دارد
9- آقای سروش میگوید: قرآن میوة شجره طیبه شخصیت محمد« صلی الله علیه و آ له» بود که به اذن خدا ثمربخشی میکرد، مثل درخت آلبالو که به اذن خدا میوه میدهد و سپس آقای سروش اشعاری از خود در رابطه با معراج رسولخدا« صلی الله علیه و آ له» میآورد.
در حالیکه موضوع عظمت پیامبر« صلی الله علیه و آ له» به عنوان یک انسان فوقالعاده عالی که مسلمان و غیر مسلمان به آن اذعان دارند، یک بحث است و موضوع نبوت آن حضرت یک بحث دیگر. بحث در رابطه با وَحی و قرآن این است که آیا رسولخدا« صلی الله علیه و آ له» مبعوث برای ابلاغ حکم خدا به مردم شدند، یا یک عارف بزرگ هستند که با خدا ارتباط دارند؟ این دو مقوله نباید با هم خلط شود. آنچه موجب اشکال به سخنان آقای سروش شده موضوع جبرئیلیبودن قرآن است، که آیا سراسر این قرآن - اعم از معنا و لفظ - همچنان که خود قرآن اظهار میدارد توسط جبرائیل بر قلب پیامبر« صلی الله علیه و آ له» نازل شده است یا نه؟ آری در مقام حقیقت محمدی، حضرت محمد« صلی الله علیه و آ له» از جبرئیل هم بالاتر است. ولی در مقامی دیگر قلب حضرت محمد« صلی الله علیه و آ له» طالب جلب حکم خدا و طالب نزول جبرائیل است، همچنان که از جنبة حقیقت محمدی، رسول خدا« صلی الله علیه و آ له» اولین مخلوق است و فوق هر ملک مقرب، ولی از جنبة نفس، که «جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء» است، حضرت عزرائیل(ع) او را نیز مثل همة انسانها قبض میکند - شعر عارفان در مدح رسول خدا عموماً نظر به جنبة حقیقت محمدی و جنبة «اولُ ما خَلَقَالله»بودنِ رسولخدا« صلی الله علیه و آ له» دارد - ولی از طرف دیگر حرف قرآن آن است که ای پیامبر« صلی الله علیه و آ له» اگر یک کلمه به قرآن اضافه کنی رگ قلب تو را پاره میکنیم و دیگر به عنوان پیامبر« صلی الله علیه و آ له» ما از ما سخنی نخواهی یافت (توجه به آیات 40 تا 46 سوره الحاقّه که در پاورقی آمده سخت هشداردهنده است) .
وقتی در شعر عارفان حقیقت محمدی مدّ نظر قرار میگیرد، جبرئیل که حامل وحی است مادون آن مقام و شطری از آن مقام است، ولی آقای سروش با طرح شعر عارفان، نظر را از مقام نبوتِ نبی که از جبرئیل قرآن را دریافت میکند، منصرف مینماید و به اصطلاح؛ با طرح زاویهای جدید موضوع قبلی را از بحث خارج میکند.
10- آقای سروش میگوید: «آن محمد که فاعل وَحی است، بشری است مؤید و مطهّر و لذا «از کوزه همان برون تراود که در اوست» و از شجرة طیبه وجود او جز میوهای طیب بر نخواهد خاست ...» سپس در خطاب به آیتاللهسبحانی میگوید؛ «متافیزیک شما متافیزیک بُعد و فراق است و متافیزیک من متافیزیک قرب و وصال. تصویری که از خدا و محمد در ذهن شما است، گویا تصویر خطیب و بلندگو (یا ضبط صوت) است، این کجا و نزول قرآن بر قلب پیامبر« صلی الله علیه و آ له» کجا ...».
پس از طرح این وجه از مقام رسول خدا« صلی الله علیه و آ له» میگوید؛ «معنایِ بیصورت از خدا و صورت از محمد است، دم از خدا و نی از محمد است و لذا همهچیز یکسره محمدی میشود، محمد عرب است و قرآن هم عربی میشود. وی در حجاز و در میان قبائل چادرنشین زندگی میکند، لذا بهشت هم گاه چهرة عربی و چادرنشینی پیدا میکند، زنان سیاهچشمی که در خیمهها نشستهاند «حورٌ مقصوراتٌ فیالخیام». بلاغت قرآن هم به تبعِ احوال پیامبر« صلی الله علیه و آ له» پستی و بلندی میپذیرد ...» و نتیجه گرفتهاند؛ «همین است معنای آنکه وَحی و جبرئیل تابع شخصیت پیامبر« صلی الله علیه و آ له» بودند».
در این قسمت از سخن آقای سروش بهجدّ موضوع خلط شده است. زیرا نقد آیتاللهسبحانی به آقای سروش بر مبنای اظهاراتی بود که آقای سروش در رابطه با قرآن کردهاند مبنی بر اینکه اولاً: الفاظ آیات قرآن را پیامبر« صلی الله علیه و آ له» از خود ساخته است. ثانیاً: مطالبی که قرآن در بارة علم و اخبار انبیاء مطرح کرده است بر اساس دانش آن زمان است که همراه با غلط و اشتباه بوده. اصلاً بحث متافیزیک قرب و بُعد در این راستا مطرح نیست تا آقای سروش به آیتاللهسبحانی بگویند متافیزیک من، متافیزیک قرب است و متافیزیک شما، متافیزیک بُعد. و باز در سخن آیتاللهسبحانی موضوع این نیست که پیامبر« صلی الله علیه و آ له» چون بلندگو هستند. موضوع این است که آیا شخصیت پیامبر« صلی الله علیه و آ له»- اعم از قلب و خیال و لفظ آن حضرت- ظرفیت نزول این قرآن را داشته است، یا پیامبر« صلی الله علیه و آ له» بر اساس عربیت خود آن معانی را به صورت قرآن در آورده؟ اگر تمام شخصیت او فانی در خدا است، پس قلب و خیال و لفظ او هم فانی در خدا است، دیگر چه معنی میدهد که بگوییم «معنای بیصورت از خدا است و صورت از محمد« صلی الله علیه و آ له» است». بعد نتیجه بگیریم الفاظ قرآن چون از شخص حضرت محمد« صلی الله علیه و آ له» است با محدودیت بشری همراه است.
آیا آیاتی که میگوید در بهشت حوریان در خیمهها هستند، معانیای بوده که پیامبر« صلی الله علیه و آ له» بر اساس فرهنگ عربیت ساخته است؟ و یا خداوند بر اساس زبان مردم با پیامبر« صلی الله علیه و آ له» سخن گفته است؟ از سخنان آقای سروش بر میآید که آیات ساختة پیامبر« صلی الله علیه و آ له»است و لذا میگویند: «بلاغت قرآن هم به تبع احوال پیامبر« صلی الله علیه و آ له» پستی و بلندی میپذیرد». دقت در این جمله میرساند که نهتنها الفاظ قرآن مربوط به پیامبر« صلی الله علیه و آ له» است، بلکه وقتی احوالات پیامبر« صلی الله علیه و آ له» روحانیتر بوده، الفاظ آیات روحانیتر است، و وقتی احوالات رسولخدا« صلی الله علیه و آ له» درجة کمتری از روحانیت را به همراه دارد، الفاظ قرآن نیز از درجة کمتری از کمال برخوردار است. حال چنانچه بخواهیم اشکال کنیم که پس عملاً طبق سخن شما قرآن با نقص همراه میشود سریعاً وجه دیگری از شخصیت پیامبر« صلی الله علیه و آ له» را مطرح میکنند که پیامبر« صلی الله علیه و آ له» فانی در خدایند. معلوم نیست که اگر فانی در خدایند چطور آن حضرت و به تبع آن بلاغت قرآن، پستی و بلندی میپذیرد. و جان کلام همین جا است که آقای سروش حرف خود را در رابطه با قرآن در شخصیت عرفانی پیامبر« صلی الله علیه و آ له» پنهان میکنند و آنهایی که میگویند لازمة حرف آقای سروش نفی نبوت است، نمیخواهند بگویند آقای سروش حضرت محمد« صلی الله علیه و آ له» را به عنوان یک عارف بزرگ قبول ندارند، بلکه آنها میگویند او میگوید قرآن سخنان پیامبر« صلی الله علیه و آ له» است. حال این سخنان نکات عرفانی و اخلاقی و نیز دستورات و احکامی دارد که آن احکام مربوط به زمان خود پیامبر« صلی الله علیه و آ له» بوده و ربطی به امروز ما ندارد و گوهر قرآن همان اخلاق است و نه احکام. در حالیکه نبوت یک مأموریت الهی است تا خداوند بر اساس ربوبیت خود با مبعوثکردن پیامبر« صلی الله علیه و آ له»و با ایجاد تحولی عظیم در جان او - برای ایجاد آمادگی جهت گرفتن وحی - حکم خود را به بشریت برساند که آن حکم حاوی دستورات اخلاقی و احکام فقهی و آداب فردی و اجتماعی است و امکان ندارد بتوان آنها را از همدیگر جدا کرد و بعضی قسمتهای آن را مربوط به دانش پیامبر« صلی الله علیه و آ له» دانست و به دانش زمانه نسبت داد و بعضی دیگر را گوهر دین نامید و به اسم اخلاق مورد توجه قرار داد.
11- آقای سروش دلیل حقانیت تئوری خود را این میداند که نمیشود خدایی که عین معنویت و تجرد است، سخن بگوید، پس سخنها و الفاظ مربوط به خودِ پیامبر« صلی الله علیه و آ له» است، در حالی که موضوع سخنگفتن خدا در جان رسولالله« صلی الله علیه و آ له» از موضوعات بسیار دقیقی است که آن را باید در انسانشناسی، از جمله در جلد هشتم کتاب اسفار اربعه ملاصدرا دنبال کرد. در آنجا روشن میشود که چگونه نفس انسان آمادگی آن را دارد تا خداوند بدون آنکه لفظی را اداء نماید، در نفس انسان صوت ایجاد کند و انسان در درون، آن صوت را بشنود، بدون آنکه نیاز باشد تا کسی از بیرون سخن بگوید، همچنانکه انسانها بعضاً در خواب صوتی را میشنوند.
بنده در سال 1367 با جوانی که سال اول دبیرستان بود روبهرو شدم. میگفت از درون من با من صحبت میکنند و آنکسی که با من صحبت میکند خود را یکی از شاگردان علامهطباطبایی«رحمةاللهعلیه» معرفی میکند که رحلت کرده و فعلاً در برزخ است.
جهت صحت و سقم آن ادعا قرار شد همراه بعضی از عزیزان جلسهای با آن جوان بگذاریم و سؤالاتی از او بکنیم تا معلوم شود قضیه از چه قرار است. بنده سؤالاتی از ارادة خداوند مطرح کردم که از موضوعات حساس مباحث الهیات است، از زبان آن نوجوان سال اول دبیرستان جوابهای بسیار دقیق، مطابق نظر علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» شنیدم و باز سؤالاتی در رابطه با مُثُل افلاطونی و توجیه ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» در آن رابطه پرسیدم - بنده در آن زمان جلد هشتم و نهم اسفار را تدریس میکردم که بعداً تحت عنوان «معرفتالنفس و الحشر» چاپ شد- از زبان آن نوجوان شنیدم که گفت همانطور که در کلاس از قول ملاصدرا مطرح کردید، و شروع کرد به نحو زیبایی شرحدادن. عجیب این بود وقتی آن نوجوان به طور طبیعی حرفهای خود را میزد مثل سایر نوجوانان از الفاظ محاورهای و معمولی استفاده میکرد، ولی وقتی آن روح برزخی به کمک زبان آن نوجوان سخن میگفت، جملات دقیق و واژهها کاملاً علمی بود که بحث آن ملاقات و چند ملاقات بعدی بحث مفصلی است.
آنچه میخواستم عرض کنم حرف آن نوجوان بود که میگفت: در ابتدای امر که با من صحبت میکردند به قدری صوتی که میشنیدم بلند بود که به گوشم فشار میآمد. حال من نمیدانم چه اشکالی دارد که وجودات معنوی مثل روحهای برزخی یا ملائکه بر نفسی تجلی کنند و الفاظی را در آن نفس ایجاد نمایند.
البته در مورد پیامبر« صلی الله علیه و آ له» موضوع بسیار گستردهتر است، زیرا که قلب مبارک رسول خدا« صلی الله علیه و آ له» محل تلقی و فهم آن معانی است، و خیال آن حضرت نیز محل رؤیت حضرت جبرائیل(ع) است، و قوه شنوایی آن حضرت نیز الفاظی آسمانی که ظرفیت آن معانی آسمانی را دارد، میشنود.
با توجه به نکتة فوق است که متفکران اسلامی بنا به صراحت قرآن معتقدند الفاظ قرآن نیز از طرف خداوند و توسط جبرائیل درجان رسولخدا« صلی الله علیه و آ له» ایجاد شده است و پیامبر« صلی الله علیه و آ له» با جان خود آنها را شنیده و همان را ارائه فرمودهاند، و حتی چون نگران بودند نکند آن الفاظِ دقیق فراموششان شود آیات را تکرار میکردند، و لذا آیه آمد ای پیامبر« صلی الله علیه و آ له»! طوری بر تو میخوانیم که هرگز فراموش نکنی، «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی» دغدغة رسول خدا« صلی الله علیه و آ له» این بود که نکند صورت و هندسة الفاظ فراموششان شود، در حالی که برای حفظ معانی چنین دغدغهای در این حد نیست که دائماً آیات را تکرار کنند.
خداوند به رسول خود - که قبل از تمامشدن وحی، آیات را تکرار میکرد تا فراموشاش نشود- میفرماید: «فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا» پس بلندمرتبه استخدا فرمانرواى بر حق و در [خواندن] قرآن پيش از آنكه وحى آن بر تو پايان يابد شتاب مكن و بگو پروردگارا بر دانشم بيفزاى. و همین نکته را در آیه 16 سوره قیامت میفرماید: «لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ» زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن حركت مده. آیا چنین توصیهای اگر محتوای وَحی محصول تراوشات فکری و تجربی و تفکر و تلاشهای سیاسی اجتماعی پیامبر« صلی الله علیه و آ له» بود، معنی داشت.
12- به جهت الهیبودن معانی و الفاظ قرآن است که خداوند میفرماید؛ اگر تصور شما آن است که این قرآن، حتی لفظ آن، بشری است، شما هم که مانند حضرت محمد« صلی الله علیه و آ له» بشر هستید، پس یک سوره همانند آن بیاورید. میفرماید: «وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ». اگر نسبت به آنچه ما بر بندة خود نازل کردهایم در شک هستید و گمان میکنید او از طرف خود آنها را آورده است، پس اگر در ادعای خود صادق هستید و قصد بهانهگیری ندارید، همة شما جمع شوید و یک سوره همانند آن بیاورید.
13- آقای سروش بنا به برداشت خود از آیات قرآن، نمونههایی از آیات قرآن میآورند حاکی از آنکه علم پیامبر« صلی الله علیه و آ له» در حدّ علم مردم زمان خود بوده و لذا با اشتباه همراه است و بعد میخواهند نتیجهگیری کنند اولاً: پس الفاظ قرآن ساخته حضرت محمد« صلی الله علیه و آ له» است. ثانیاً: باید آن موضوعاتی که مربوط به آن زمان بوده است مثل حدّزدن و تنبیههای بدنی را رها کرد. در حالیکه اگر کسی جایگاه علم حضوری و اشراقی را بشناسد میفهمد که علوم اشراقی، حقیقت و جایگاه و جهت و انتهای عالم مادون را مینمایاند و لذا تمام نوامیس و سنن و قواعد عالَم وجود، در منظر جان آن عالِم حاضر است. در منظر همان علم است که رسول خدا« صلی الله علیه و آ له» به حضرت علی(ع) خبر میدهد؛ تو را در ماه رمضان شهید میکنند، و یا به حضرت فاطمه(س) خبر میدهد که تو اولین کسی هستی که پس از رحلت من به من میپیوندی و یا خبر از شهادت امام حسین(ع) میدهند، و در راستای علم اشراقی است که حضرت علی(ع) از آینده خبرهای غیر قابل تردیدی را ارائه دادند که در اخبار شیعه و سنی به آن اذعان شده است، حال آیا درست است که برای بررسی شخصیت علمی پیامبر« صلی الله علیه و آ له» شاهدی از سخن ابنخلدون بیاوریم که گفته است: «سخنان پیامبر« صلی الله علیه و آ له» در باب طب، همان سخنان و عقاید اعراب بادیهنشین بود u...». آیا اگر اعراب بادیهنشین یا از طریق تجربه و یا از طریق تعلیم حضرت ابراهیم به علومی دست یافتهو طبق آن عمل نمودهاندو پیامبر« صلی الله علیه و آ له» آن را تأیید کرد، دلیل بر آن است که پیامبر« صلی الله علیه و آ له» تحت تأثیر علوم جاهلیت بودهاند و فقط معنای اخلاق را از خدا گرفتهاند و خودش نشسته با الفاظ خود قرآن را تنظیم کرده و ترکیبی از آن علوم جاهلی و معانی اخلاقی پدید آورده و ادعا کرده این قرآن از طرف خدا است؟ آقای سروش برای اینکه ثابت کنند پیامبر« صلی الله علیه و آ له»تحت تأثیر علوم مردم زمان جاهلیت بودهاند و بعضاً از آنها نیز کمتر میدانستهاند به روایتی از اهل سنت استناد میکنند که میگوید: «پیامبر« صلی الله علیه و آ له» رأی عمر را در باب اسیران جنگ بدر از رأی خود بهتر یافت». آیا آقای سروش از روایات جعلی که در مورد خلفا ساختند تا آنها را در حدّ جانشینی پیامبر« صلی الله علیه و آ له» جا بیندازند، غافلاند که مرحوم علامه امینی«رحمةاللهعلیه» در الغدیر به روش محققانه آنها را بر اساس متون اهل سنت مطرح میکند، آنوقت برای اینکه ثابت کنیم پیامبر« صلی الله علیه و آ له» تحت تأثیر علوم زمان خود بوده، آیا میتوان به چنین روایاتی استناد کرد؟ بنا به فرمایش آیتاللهجوادیآملی«حفظهاللهتعالی» برای آنکه بتوانند جا بیندازند خلفا شأن جانشینی پیامبر« صلی الله علیه و آ له» را دارند، نه تنها شأن پیامبر« صلی الله علیه و آ له» را پایین آوردند و به او نسبت سهو و نسیان دادند، بلکه خلفا را هم آنقدر بالا بردند که در حد پیامبر« صلی الله علیه و آ له» شوند.
آقای سروش برای اثبات عدم عصمت پیامبر« صلی الله علیه و آ له»ان میگویند: «قرآن هم در باب ابراهیم(ع) میگوید فرشتگان را نشناخت». عجیب است از آقای سروش که فرشتگانی که بر حضرت ابراهیم(ع) به صورت انسان متمثل شدهاند و حضرت تصور فرمودند آنها انساناند را دلیل بر جهل پیامبر« صلی الله علیه و آ له» خدا گرفته است و بخواهند نتیجه بگیرند پس قرآن مسائلی دارد که مربوط به علمِ همراه با اشتباه آن زمان است و باید آنها را کنار گذاشت و با یک مغالطة ظریف نتیجهگیری کنید؛ فقط باید اخلاق را از قرآن گرفت و بحث فقه و فقاهت را که از آیات قرآن استنباط شده، از اسلام جدا کرد، به اسم اینکه اینها قسمتهای تاریخی قرآن است و مربوط به زمان خود بوده است. در حالیکه خود خداوند اراده فرمود تا آن دو فرشته به صورت انسان متمثل شوند و طبیعی است که حضرت ابراهیم(ع) آنها را انسان بداند، چون در واقعیت خارج به همین شکل ظاهر شدند. ولی شما با طرح این نکته موضوع را میبرید به جایی که پیامبر« صلی الله علیه و آ له» متوجه اشتباهات علوم زمان خود نبود و خواننده را از آن احاطهای که باید پیامبر خدا « صلی الله علیه و آ له» جهت هدایت مردم داشته باشد غافل مینمایند. آیا قضاوتهای علی(ع) به عنوان شاگرد قرآن که حاکی از احاطة ایشان به یک تفکر ریاضی فوقالعاده برترِ آن زمان است، مربوط به علم زمانة خود بوده است
14- آقای سروش در سخنان خود علم امروز را اصل گرفتهاند و بعد اظهار میدارند پارهای از ظواهر قرآن با این علم ناسازگار است و نتیجه میگیرند اولاً: قسمتهایی از قرآن ساختة ذهن رسولخدا« صلی الله علیه و آ له»است، ثانیاً: مربوط به دانش مردمان همروزگار پیامبر« صلی الله علیه و آ له» بوده و نه مربوط به وَحی الهی. غافل از اینکه علم امروز دائماً در نگاه خود به عالم و آدم در حال تجدید نظر است. از علم تکاملِ انواع بگیر تا نگاه ریاضیمند به عالم و غفلت از رازها و ظرایف دیگری که در عالم هست، که در نگاه کمیّتگرای علم جدید انسان از دیدن آن رازها غافل است.
15- عجیب است که آقای سروش «سماء دنیا» را همین فضایی گرفتهاند که بالای زمین قرار دارد و بر این مبنا شروع کردهاند اثبات کنند که آیات قرآن بر اساس تصور هیئت قدیم تنظیم شده و در نتیجه الفاظ آن مربوط به حضرت محمد« صلی الله علیه و آ له» است، در حالیکه با دقت در فرهنگ قرآن و روایات روشن میشود، همانطور که روح ما در بدن ما، آسمانِ جسم ما محسوب میشود و با زینت عقل زینت داده شده است و آن عقل اجازة تأثیر وسوسههای شیطان را از بین میبرد و با شهابهای استدلال آن وسوسهها را پس میزند؛ آسمانِ دنیا که همان عالم ملکوت است، با چراغهای معنوی و ملائکه، زینت داده شده و اجازة ورود هرکس را به آن عالم ملکوتی نمیدهند. و لذا در کتاب عللالشرایع جلد 2 ص 312 وقتی موضوع معراج رسول خدا« صلی الله علیه و آ له» به آسمانهای هفتگانه مطرح میشود، میفرماید: «رسول خدا« صلی الله علیه و آ له» بر محملی نشستند و سپس به «آسمان دنیا» عروج کردند، پس ملائکه به اطراف آسمان گریختند ...» ملاحظه میکنید که آسمان دنیا محل ملائکهاند و ربطی به فضای بالای سرِ ما ندارد. حالا چرا آقای سروش آسمان دنیا را همین فضا گرفتهاند و به علامهطباطبایی«رحمةاللهعلیه» خرده میگیرند؛ چرا علامه همعقیده با آقای سروش نیست؟ تنهایی به قاضی میروند و ابتدا حق را به جانب خود گرفتهاند که آنچه از آیات برداشت کردهاند همان مقصد اصلی آیات است. سپس اعلام میدارند بین قرآن و علم ناسازگاری وجود دارد، و باید بپذیریم قسمتهایی از قرآن مربوط به نقش محوری پیامبر« صلی الله علیه و آ له» در تولید قرآن است.
16- وقتی قرآن در مورد رباخواران میفرماید: «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا ...» یعنی كسانى كه ربا مىخورند، برنمىخيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان بر اثر تماس، آشفتهسرش كرده است. اين بدان سبب است كه آنان گفتند: خرید و فروش مانند ربا است و حال آنكه خدا داد و ستد را حلال، و ربا را حرام گردانيده است.
این آیه خبر از حقیقت باطنی رباخواران میدهد، همان حقیقتی که پیامبر« صلی الله علیه و آ له»ان پیشین نیز از آن خبر داده بودند و مردم زمان پیامبر« صلی الله علیه و آ له» نیز از آن آگاهی داشتند.
علامهطباطبایی«رحمةاللهعلیه» در بیان این آیه میفرمایند: این آیه در مقام تأکید حرمت ربا است و طبق آیه 161 سوره نساء، ربا در مذهب یهود حرام بوده و قرآن آن را تأیید کرد. و در تفسیر آیه میفرمایند: انسان رباخوار از تعادل فطری خارج شده و موجب میشود اموالی که باید عادلانه در میان افراد دست به دست شود از دست عدهای بیرون آید و به دست دیگری انتقال یابد، بنابراین رباخوار تعادل اجتماع را بههم میزند و نظمی را که بر راه راست انسانی و روش فطری است از بین میبرد و این همان خبط و عدم تعادلی است که رباخوار بدان مبتلا میشود و اگر او را به ترک ربا دعوت کنند میگوید بیع هم مثل ربا است و این به جهت آن است که تعادل فکری خود را در تفاوت بین ربا و بیع از دست داده است.
علامهطباطبایی«رحمةاللهعلیه» در ادامه میگویندآیه میفرماید: آن کس که ربا میخورد مثل آن است که شیطان از طریق تماس با او، او را از تعادل خارج کرده است.
حال سؤال این است که آیا چنین عقیدهای که جنّ و شیطان موجب دیوانگی میشود یک عقیدة باطل است و مربوط به زمان جاهلیت بوده و پیامبر« صلی الله علیه و آ له» نیز تحت تأثیر دانش آن روزگار آن را طرح کرده است، بدون آنکه سخن خدا باشد؟ بنا به فرمایش علامهطباطبایی«رحمةاللهعلیه»؛ «زایلشدن قوة تمیز محذوری ندارد، چه به اسباب طبیعی نسبت داده شود و چه به شیطان، بهعلاوه استناد جنون به شیطان به طور مستقیم و بدون واسطه نیست بلکه اسباب قرینه آن همان اسباب طبیعی مانند اختلال اعصاب است و با وساطت آنها به شیطان نسبت داده میشود ...».
صاحب المیزان در بحث روایی در رابطه با آیه مذکور میآورد که رسول خدا« صلی الله علیه و آ له» در معراج صورت مثالی رباخواران را چون مردی دید که از بزرگی شکمش نمیتوانست برخیزد.
آقای سروش از همة نکات فوق در آیه صرف نظر کردهاند و به نقل قولی که آیتالله طالقانی کردهاند و یا به قول زمخشری استناد میکنند؛ مبنی بر اینکه آنچه قرآن گفته که رباخواران مثل دیوانگانی هستند که توسط تماس شیطان دیوانه شدهاند، دیوانهشدن توسط شیطان از عقاید باطل اعراب جاهلی بوده که معتقد بودند ضربة شیطان موجب صرع میشود، و نتیجه گرفتهاند پس پیامبر« صلی الله علیه و آ له» قسمتی از قرآن را از خود ساخته و آنهم تحت تأثیر دانش همزمان خود است.
در حالیکه همچنان که علامهطباطبایی«رحمةاللهعلیه» فرمودند: اولا؛ هیچ اشکالی ندارد که گفته شود شیطان از طریق تأثیر بر روی سلسله عصب موجب بیماری میشود، ثانیا؛ آیه دلالت ندارد بر اینکه همه جنونها در اثر تماس شیطان است.
پس چگونه میتوان نتیجه گرفت این آیه حرف باطلی را میزند و تحت تأثیر عقاید باطل اعراب جاهلی است؟ در این مورد به جواب آیتاللهسبحانی نیز رجوع فرمایید.
17- آقای سروش با طرح موضوعاتی از قرآن با تفسیری که خود میکنند به این نتیجه میرسند که بین ظاهر قرآن و علمْ ناسازگاری وجود دارد و بعد نتیجه میگیرند این آیات از جنس عرضیاتی است که در رسالت پیامبر« صلی الله علیه و آ له» و پیام بنیادین دین مدخلیتی ندارد بلکه عظمت آن حضرت به آن است که تجربة خود را با دیگران در میان میگذارد و آنها را دعوت میکند تا دریا صفت تیرگیهایشان را بشوید. آنچه دوباره در اینجا مورد غفلت قرار گرفته همان نبوت نبی است، آیا بالاخره پیامبر« صلی الله علیه و آ له» انسانی است که خداوند او را مبعوث و مأمور کرده است تا دین و شریعتی را به بشریت برساند و بشر هم موظف است به حکم خدا گردن نهد تا به مراتب صعود معنوی نایل گردد و دنیا و آخرت خود را بر اساس احکام الهی سامان دهد؟ و یا احکام الهی و دستورات فقهی مثل اجرای حدود و حجاب و امثال آنها از دین جدا است؟
18- آقای سروش در ابتدای کتاب بسط تجربه نبوی میفرماید: «در این کتاب سخن از بشریت و تاریخیت خودِ دین و تجربه دینی است». آیا با دقت در این جمله دیگر جایی برای دین به عنوان شریعت الهی میماند؟ یا اینکه بنا به نظر نویسنده؛ «دین یک تجربة شخصی است مثل تجربة شاعران»؟ در صفحه سوم همان کتاب میگویند: «در این تجربه، پیامبر« صلی الله علیه و آ له» چنین میبیند که «گویی» کسی نزد او میآید و در گوش و دل او پیامها و فرمانهایی را میخواند و او را مکلّف و موظف به ابلاغ آن پیامها به آدمیان میکند ...». آیا از این جمله بر نمیآید که پیامبر« صلی الله علیه و آ له» فکر میکند پیامبر« صلی الله علیه و آ له» است و خلاصه در تصور اینکه پیامبر« صلی الله علیه و آ له» است گرفتار خیالات شده است؟ آیا با طرح چنین قرائتی از تجربة نبوی دیگر جایی از شریعت و نبوت به عنوان راهنماییهایی که خداوند به بشر کرده میماند، و یا پیامبر« صلی الله علیه و آ له» مثل بقیة آدمهای خوب قابل احترام است و میتوان در وصف خوبیهای او شعر سرود، بدون آنکه سخنان او را به عنوان دستورات الهی گردن نهیم؟
آقای سروش در مجله فصل و وصل شماره 1 ص 62 میگوید: «وَحی؛ تابع پیامبر« صلی الله علیه و آ له» است نه او تابع وحی». آیا از این جمله بر نمیآید که وَحیْ ساختة پیامبر« صلی الله علیه و آ له» است؟ و دیگر چه ضمانتی هست که ما باید به قرآن اعتماد کنیم، زیرا بنا به گفتة آقای سروش؛ «فرشتهای از بیرون به پیامبر« صلی الله علیه و آ له» وَحی نمیکند بلکه آن حضرت جبرائیل را در خیال خود میسازد و میپندارد که پیامبر« صلی الله علیه و آ له» است».
حال بنا به گفتة حجتالاسلام جناب آقای دکتر احمدی با تأمل در کتاب بسط تجربه نبوی؛ چند سؤال پیش میآید:
الف- آن عامل درونیِ پیامبر« صلی الله علیه و آ له» (که نامش را تجربة نبوی نهادهاند) با نبوغ آن سیاستمدار و سردار جنگ چه تفاوتی دارد؟ چرا نام آن را الهام و تجربة نبوی و نام احوالات سیاستمداران و سرداران را درونجوشی و حدس و نبوغ بگذاریم؟
ب- طبق اظهار خود قرآن، خداوند میفرماید: «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» ما آن قرآن را به زبان عربی نازل کردیم به امید آنکه در آن تعقل کنید. یا میفرماید: «وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ» آن قرآن در اُمالکتاب در نزد ما به صورتی برتر و محکم بود. این آیات پیشاپیش تعیین شده و قرآن قبل ازfمیفرماید: برنامه پیامبر« صلی الله علیه و آ له» به نحوی خاص وجود داشته است.fنزول بر قلب پیامبر« صلی الله علیه و آ له»
خداوند در قرآن به رسول خود دستور میدهد در جواب آنهایی که میگویند قرآنی غیر این بیاور، یا آن را دگرگون ساز، بگو: مرا نرسد که از پیش خود آن را دگرگونه سازم، من جز آنچه را که بر من وَحی میشود دنبال نمیکنم، اگر پروردگارم را نافرمانی کنم، از عذاب روزی بزرگ میهراسم. «وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاء نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ».
ملاحظه میکنید که در آیه فوق و در آیات فراوان دیگر، گیرنده و حامل وحی توان هرگونه تصرفی در وحی را از خود سلب کرده و وحی را با محتوا و الفاظ و عبارات بیکم و کاست، میگیرد و بدون کمترین دخل و تصرفی به مردم میرساند، حال آیا نادیدهگرفتن این موضوع تکذیب این آیات نیست.
ج- خود آورنده وحی اینهمه سوگندهای سخت دارد که من فرشته وَحی را میبینم که از سوی خدا نازل میشود و این حقایق مربوط به خدا و صفات او و آخرت و احکام و اخلاق و غیب را بر من القاء میکند و از خود هیچ ندارم. حال یک فرد عادیِ بیخبر از حقیقت آن، بیرون میایستد و بر اساس برخی تئوریهای کلی و اثبات نشده و بعضاً مردودِ تجربهگرایان و پوزیستها و جامعهشناسان منکر وَحی، به آن پیامبر« صلی الله علیه و آ له» میگوید تو فرشته ندیدی، خیال میکردی فرشته میبینی، «گویی کسی را دیدهای» ... حرفهای تو بافتهای است با تار و پودی از فکر و فرهنگ زمانه، بنابراین هرچه هست، از آغاز تا پایان از خود تو است و «هیچ خبری» از جایی نیامده «و وحیی نازل نشده». آیا تفسیر نویسندة کتاب تجربة نبوی غیر این است؟
د- آیا آن پیامبر« صلی الله علیه و آ له» از خدا الهام میگیرد یا نمیگیرد، اگر از خدا چیزی نمیگیرد که الهام نیست، و اگر از خدا الهام گرفته چرا خدا به او نگفته راست بگوید و حد و حدود محتوای الهامش را روشن کند و نگوید «حَلَالُ مُحَمَّدٍ« صلی الله علیه و آ له»حَلَالٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا يَكُونُ غَيْرُهُ وَ لَا يَجِيءُ غَيْرُه». و نگوید تا آخر باید هرکس استطاعت حجرفتن داشت، حج برود؟ و اگر به واقع بعضی از قسمتهای دین عرضی و تاریخی است، چرا عرضیات دین را روشن نکرده تا مردم گرفتار آنها نشوند؟
نظرات شما عزیزان: